کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
یلدایلدا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

فرشته زندگی ما kimiya omidetayebe

فرشته نویسنده وبلاگ هستم

بدون عنوان

کیمیاجون  هروقت آب می نوشی بگو   یاحسین اون روزهایی که روزه هستی وآب            نمی نوشی بگو                     یا ابوالفضل ...
31 تير 1392

تکرارلحظه های زیبای زندگی

[ نظر بدهید ] کیمیاجون ومدرسه       همش یکی بود دوتا نبود زیرگنبد کبود .....توی این شهرقشنگ جونم برای دخترم بگه که از اونجایی که تو علاقه ی زیادی به مدرسه ودرس داری وآرزو میکنم به همین منوال بمونه هرروز که عمه عسلو میبینی باتوجه به این که عمه عسل معلم بوده شما خودتو براش ملوس میکنی ومثل یک دانش آموز نمونه مدرسه بازیتو شروع میکنی اول از همه که میری بیرون از اتاق ودر میزنی واجازه ی ورود میگیری ومیگی اجازه حانوم؟ خانم هم نمیگی ودرست میگی حانوم و..........شروع میشه گاهی من شاگرد وتو معلم وبالعکس خلاصه تا جایی که جا داشته باشه ما باید هرچی شما میگی بگیم چشم وگوش به فرمان شاگردمون باشیم (کارای دنی...
6 تير 1392

بامزه وبی مزه

دوستان عزیز آی مزه میده سرچها راه هنوز نرسیدی چراغ سبز میشه وباهمون دنده وباهمون سرعت راهتو ادامه میدی وترمز وپرمزی درکارنیست این خیلی مزه داره انگارازروی پل صراط رد شدی و وارد دروازه ی بهشت شدی اما چی بی مزه ست وقتی بری تو وبلاکی بعدببینی مطلبش رمزداره وهی بخوای یا نخوای رمزو داشته باشی بابانکنین بامردم این مردم آزاریارو .یک روزی باید جواب پس بدین ملت...........................
3 تير 1392

بچه گی هامون و دلخوشی هامون

روزی که کیف راروی شانه ما ن انداختیم وبه مدرسه میرفتیم از خیاباهایی که روبروی حرم بود وهرروز به امام رضا (ع)سلام میدادیم وقتی کاردستی که باکمک بزرگترها درست کرده بودیم تو دستمون بود چقدر نگاه مردم وهمه کسانی که از پهلویشان میگذشتیم برایمان مهم بود تو جمع فامیل با هم سن هامون می نشستیم ومیگفتیم ماتا اینجا خوندیم چه حالی میداد که یک درس از اونا جلو بودیم وقتی تو کلاس وقت اضافی میاوردیم معلم میگفت یکی بره بیرون وما جای چیزی رو عوض میکردیم وتامیومدتوکلاس بانزدیک شدن به اون رومیز تق تق های بلند وکوتاه میزدیم تومدرسه مون از یک اتاقی به اسم سیاه چال میترسوندنمون مدادامونو تیزمیکردیم ومیزدیم رو دست دوستمون .خدامارو ببخشه ...
3 تير 1392
1